مىتوان ساختار تعاليم قرآن را در سه رهيافت كلى: ساختار دلالى، صنفى و معنايى (جزءنگر و كلنگر) دستهبندى كرد. هر چند اين سه نوع رويكرد به معناى انفصال قطعى هر كدام از يكديگر ـ بدون آنكه نقطه مشتركى داشته باشند ـ نيست.
اين مقاله به بررسى اين سه رهيافت به ويژه رويكرد معنايى (در شكل كلنگر) مىپردازد تا انسجام درون متنى از تعاليم وحى را بر مدار «توحيد» بنماياند، راهكارى براى فهم معارف قرآن فراهم آورد و نسخهاى به مربيان براى اصلاح فرد و جامعه، ارايه كند.
قرآن، تعاليم وحى، دلالت الفاظ، اصناف آيات، انسجام وحى.
كاوش براى شناخت ساختار تعاليم وحى، پيشينهای كهن دارد و قرآنپژوهان به چند دليل به اين امر، اهتمام داشتهاند:
الف) ارزش ذاتى مطالعات قرآنى كه به تنهايى موضوعيت دارد؛
ب) عمل به آموزه «تدبّر» در معارف كتاب خدا؛
ج) ارزش راهبردى درك ساختار تعاليم وحى براى دريافت راهكار فهم معارف قرآن.
دغدغه اصلى ما در اين بررسى، شناخت ساختار معنايى كلنگر از تعاليم وحى است تا افزون بر دستيابى به اين اهداف، پاسخى درخور به اين پرسش فراهم آورد: چرا تعاليم قرآن در نگاه بدوى از هم گسيخته مىنماياند؟ چرا بيشتر سورهها (بهويژه سورههاى بزرگ) از انسجام موضوعى برخوردار نيستند و گاهى در يك سوره از چندين موضوع ـ كه در نگاه نخست با يكديگر ارتباطى ندارند ـ سخن به ميان آمده است؟
در اين رويكرد الفاظ و تعابير قرآن از نظر «دلالت بر معنا و مراد» مورد بررسى قرار مىگيرند. شايد بتوان گفت: در بين دانشمندان، نخستين دستهبندى در اين راهبرد، با الهام از آيات قرآن صورت گرفته كه در آن، تعابير قرآن را به «محكم» و «متشابه» تقسيم كردهاند و سپس به تقسيمات ديگر گسترش دادهاند.1 آنان گونههاى الفاظ قرآن را از حيث موضوع له، به عام، خاص و مشترك و مختص و از حيث استعمالِ معنايى به حقيقت و مجاز و از نظر درجه دلالت آنها بر معنا و مراد متكلم به دو دسته كلى واضحالدلالة و غيرواضحالدلالة تقسيم كردهاند؛ الفاظ واضحالدلالة شامل: ظاهر، نص، مفسَّر و محكم و الفاظ غيرواضحالدلالة به خفىّ، مشكل، مجمل و متشابه منقسم شدهاند. الفاظ قرآن از حيث چگونگى دلالت آنها بر معنا نيز، به دلالت مطابقى (عبارة النص)، التزامى (اشارة النص) و تضمنى (دلالة النص) تقسيم شدهاند. (خرمشاهى، 1377، ج 2، ص 1407)
زركشى در كتاب البرهان خود، حجم قابل توجهى را تحت عناوين گوناگون به مباحث دلالت الفاظ قرآن اختصاص داده (زركشى، بيتا، ج 2، ص 46 ـ 36) و سيوطى نيز به پيروى از او، همين خطمشى را دنبال كرده است. (سيوطى، بيتا، ج 1، نوع 43، 45، 46، 49 و 50)
در اين رويكرد، تعاليم وحى به اصناف گوناگون دستهبندى شده تا امكان معرفت و بازشناسى كتاب خدا فراهم آيد. به نظر مىرسد كهنترين دستهبندى از اصناف قرآن، فرازهاى خطبه مشهور دخت پيامبر گرامي اسلام حضرت زهراى مرضيه÷ است. كه مىفرمايد: «به تُنالُ حججُ اللهِ المنوَّرة و عزائمه المفسَّرة و محارمه المحذَّرة و بيناتُه الجالية و براهينُه الكافية و فاضلُه المندُوبة و رُخَصُه المَوهوبة و شرائعُه المَكتُوبَة...» (حكيمى، بيتا، ج 2، ص 110) در اين تعابير اصناف آيات به حجتها، اوامر و دستورها، نواهى و حرامها، بينات، براهين، آداب، رخصتها و آيينها تقسيم شدهاند. در زمينه دستهبندى اصناف آيات، كتاب علوم القرآن عند المفسرين، فصل اصناف الآيات و مقاصدها راهگشاست. (ج 1، ص 186ـ 157).
در مقدمه تفسير منسوب به على بن ابراهيم قمى، دستهبندى نسبتاً گستردهاى از آيات وجود دارد كه بخشى از آنها را مىتوان در رديف اصناف آيات قرار داد.2 (قمى، 1404 ق، ج 1، ص 22) ابنجَزّى معانى قرآن را در هفت صنف بدين شكل ترسيم كرده است «علم الربوبية، و النبوة و المعاد و الاحكام و الوعد و الوعيد و القصص». (ابنجزى، 1415 ق، ج 1، ص 5 و 6) عبدالقادر اصناف آيات را تحت عنوان مقاصد القرآن به سه گروه دستهبندى كرده، مىنويسد: «الأوّل: ما يتعلّق بالإيمان بالله و ملائكة و كتبه و رسله و اليوم الآخر... الثاني: ما يتعلّق بأفعال القلوب و الملكات في الحثّ على مكارم الأخلاق... الثالث: ما يتعلّق بأفعال الجوارح في الأوامر و النواهي...». (عبدالقادر، بيتا، ج 1، ص 22 و 23 به نقل از مركز الثقافة، ج 1، ص 181 و 182) ابنعاشور اين دستهبندى را به هشت گروه رسانده است. (ابنعاشور، بيتا، ج 1، ص 40 و 41)
اگر بناست جستجوى خود را درباره اصناف آيات در ديدگاه قرآنپژوهان گسترش دهيم، بايد نظريه «نزول القرآن على سبعة أحرف» را در آثار فريقين بهويژه اهلسنت بازخوانى كنيم؛ چون برخى از آنان براى درك واقعبينانه از اين حديث كوشيدهاند تعاليم وحى را در هفت صنف دستهبندى كنند. مانند علامه طباطبايى كه پس از اشاره به اين روايات و حكم به استفاضه آنها در بين شيعه و اهل تسنن، تفسير هفت حرف را به متن روايات ارجاع مىدهند و مىگويند: «در متن برخى از اين اخبار مراد از هفت حرف، روشن گرديده و گِره از مشكل گشوده است به اينكه قرآن داراى [هفت صنف از] امر و زجر، ترغيب و ترهيب، جدل و قصص و مثل است». (طباطبايى، بيتا، ج 3، ص 74 و 75) اين نوع تلقى از روايات، راه را براى دستهبندى اصناف قرآن از ديدگاه معصومان هموار مىكند. هر چند تشتت روايات اهل تسنن و اختلاف ديدگاهها در تبيين نظريه نزول قرآن بر هفت حرف، موجب شده تا جمعى از قرآنپژوهان شيعى، احاديث آن را بىاعتبار قلمداد كنند. (خويى، 1363، ص 61 ـ 58)3
دستهبندى ديگرى از اصناف آيات، در احاديثى ديگر از معصومان منعكس شده كه مىگويد: «آيات قرآن به چهار گروه نازل شده است: 41 آن درباره ما و 41 درباره دشمنان ما، 41 درباره فرائض و احكام و 41 ديگر باقى مانده در مورد سنن و احكام و... .» (كلينى، 1388 ق، ج 2، ص 628 ؛ عياشى، بيتا، ج 1، ص 84 ، ح 25؛ ابنمغازلى، 1403 ق، ص 328، ح 375؛ حسكانى، 1411 ق، ج 1، ص 56 و 57، ح 60 ـ 57) علامه مجلسى در بحارالانوار بابى تحت عنوان «انواع آيات القرآن و ناسخها و منسوخها و ما نزل في الأئمّة عليهم السلام منها» گشوده و چند روايت در اين زمينه آورده است. (مجلسى، 1398 ق، ج 92، ص 116 ـ 114)
در تبيين اين نوع احاديث بايد هر دو سطح ظاهرى و باطنى (يا تأويلى) آيات را در نظر گرفت.
اين رهيافت در درون خود به دو سطح قابل تقسيم است. رهيافتى براى ضابطهمندسازى تفسير قرآن به قرآن كه آن را «شناخت معنايى جزءنگر» مىناميم و راهبردى براى معرفت قرآن به عنوان يك واحد منسجم و هماهنگ كه بر آن نام «ساختار معنايى كلنگر» مىنهيم؛ اين رهيافت كه در جاى خود زير ساختى براى ضابطهمندسازى تفسير قرآن بهشمار مىآيد، انسجام معارف وحى را به عنوان يك مجموعه بههم پيوسته مىنماياند و بين معانى تمام آيات ارتباط مىبيند و آنها را به عنوان پيكر واحد و منسجم مىنگرد.
ساختار معنايى جزءنگر ـ قرآنپژوهانى كه به روش تفسير قرآن به قرآن به عنوان كارآمدترين روش ـ بلكه تنها روش استوار براى تفسير (طباطبايى، بيتا، ج 1، ص 12؛ ج 3، ص 75) ـ عطف توجه كردهاند؛ با تأمل در ساختار محتوايى قرآن كوشيدهاند مبانى اين روش را استخراج كنند تا گامى براى ضابطهمندسازى تفسير قرآن به قرآن فراهم آورند.
در اين زمينه بخشى از مقاله «مبانى قرآنى تفسير قرآن به قرآن» به قلم على فتحى را با تلخيص و اختصار ملاحظه خواهيد كرد. از نظر ايشان يكى از مبانى تفسير قرآن به قرآن، اذعان به هماهنگى مجموع آيات قرآن كريم است. به اين معنا كه تعاليم وحى از ساختار بههم پيوسته و نظاممند برخوردار است. چون يكى از امتيازات ويژه قرآن با وجود تنوع و گستردگى مطالب در آيات آن، عدم اختلاف و تناقض در ميان مضامين آن مىباشد. با آنكه قرآن مجيد از يكسو در بيست و سه سال به تدريج در جنگ و صلح پيروزى و شكست، در شرايط دشوار و آسان و حالات گوناگون نازل شده است و از سوى ديگر با وجود جامعيت، در مواردى يك مطلب را با عبارتهاى گوناگون و گاهى با همان عبارت تكرار كرده، ولى هيچ اختلاف و تضادى در آنها نيست.
برخى از آيات در اين زمينه راهنماست مانند «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقرآن وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْر ِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا». (نساء / 82) اين آيه بر انسجام و هماهنگى كامل ميان آيات قرآن دلالت دارد. ازجمله نتايجى كه علامه طباطبايى در تفسير اين آيه بيان كرده آن است كه آيات قرآن ناظر به هم و مفسِّر يكديگرند؛ زيرا قرآن كريم داراى انسجام كامل است و همه مطالب آن با يكديگر هماهنگ مىباشد و هيچگونه اختلافى در آن مشاهده نمىشود. (طباطبايى، بيتا، ج 5، ص 21 ـ 19) مفاد اين آيه كه بهصورت قياس استثنايى بيان شده، تنها بيان عقد سلبى قضيه نيست كه بين معانى قرآن هيچ اختلافى نيست؛ بلكه مراد تبيين عقد اثباتى آن است. به اينكه همه مفاهيم قرآنى منسجم و هماهنگاند و به يكديگر انعطاف و گرايش دارند. عقد اثباتى به صورت روشنتر در آيه «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِيَ...» (زمر / 23) بيان شده است. در اين آيه به دو ويژگى درباره كل آيات قرآن تصريح گشته است؛ يكى وصف «متشابه» (شبيه يكديگر) كه ناظر به همگونى و يكدستى در اسلوب و معارف قرآن است، (طبرسى، 1415 ق، ج 8 ، ص 772؛ ج 12، ص 191) و ديگرى واژه «مَثانى» كه از ماده «ثنى» بهمعناى انعطاف بوده (سيوطى، بيتا، ج 5، ص 610) و سازگارى و وفاق ميان آيهها را مىرساند. يكى از نتايج چنين اوصافى مىتواند همگونى و پيوند ميان آيات باشد به گونهاى كه آيات متعدد بتوانند به فهم درست و كاملتر يكديگر مدد رسانند. (جوادىآملى، 1387، ص 140). چنين كتابى كه تمام آيات آن با هم انعطاف دارند حتماً مفسِّر يكديگر، مُبين همديگر و شارح داخلى خويشاند. (جوادىآملى، 1382، ص 59 و 60). بر اين اساس تفسير قرآن به قرآن، انسجام و هماهنگى آيات قرآن را نمايان مىسازد و مبانى آموزه تأكيد مىكند كه: تفسير بدون استمداد از ساير آيات از قبيل «جَعَلُوا الْقرآن عِضِينَ» (حجر / 91) پارهپاره كردن پيكر واحد و منسجم قرآن خواهد بود. (فتحى، 1388، ص 22 ـ 20)
گام اساسى در اين نوع مطالعه از ساختار تعاليم وحى، كشف معيارهاى ارتباط معنايى بين آيات وحى است. بر اساس اين معيارها مىتوان رابطه بين آيات را شناخت و آنها را با يكديگر تفسير كرد.
ساختار معنايى كلنگر؛ نظام دين حق يا تعاليم وحى، هرمى شكل است كه در رأس آن «توحيد» يا همان كلمة طيبه «لا اله الاّ الله» قرار دارد، أضلاع اين هرم هر كدام به نوبه خود از رأس هرم معنا و مبنا مىگيرند.
شايد بتوان اضلاع هرم تعاليم وحى را در چند دسته كلى بدين شرح تقسيم كرد:
* «هستىشناسى» با تمام قلمروها (مانند انسانشناسى، فرشتهشناسى و...) و ابعاد و مراتب آن؛
* «سرگذشت گذشتگان» شامل همه حوادث تلخ و شيرين؛
* «فرجامشناسى» با تمام مراحل و ابعاد آن؛
* «راهشناسى و راهنماشناسى» اعم از هر چه كه در راه و راهنماى انسان شرط شده و يا به عنوان موانع در آن دخالت دارد.
* «برنامههاى عملى» كه شامل همه خُلقها و احكام عبادى، فردى و اجتماعى است.
آنچه كه مقصد و مقصود در تمام اين قلمروهاست، پيراستن انسان از پندارها و رساندن وى به رأس هرم يعنى «حقيقت توحيد» است كه از رهگذر معرفت و سپس باور به وحدانيت حقتعالي و درك حضور حكيمانه و دايمى او در همه عرصههاى تكوينى و تشريعى كه همان توحيد ربوبى است، پديد مىآيد.
بهطور نمونه تعاليم وحى در قلمرو «هستىشناسى» براى تبيين اين حقايق است: عالم وجود سراسر تجسم ارادة اوست و نظام آفرينش آيت حقتعالي است، عالم در مقام حدوث، عبث نبوده و در مقام بقا، رها نگرديده است؛ خداوند جدا و دور افتاده از هستى نيست و سررشته و اختيار هستى به دست اوست. حقتعالي نه تنها آفريننده و ايجاد كننده تمام موجودات است، بلكه برپا دارنده و تدبيركننده آنهاست؛ به ديگر سخن، تمام اجزاى عالم در لحظه لحظه وجود خويش وامدار و وابسته به خداوندند، تنها فاعل مستقل در هستى ـ كه فاعليتش وابسته به موجودى ديگر نيست ـ بارى ـ تعالى ـ است و فاعليت ساير موجودات جلوهاى از فاعليت اوست كه بدون اذن و ارادهاش محقق نمىگردد.
در بُعد «سرگذشت گذشتگان» در قرآن نيز شبيه به همين آموزهها را مىيابيم، تاريخ گذشتگان عرصه تحقق سنتهاى حقتعالي و حضور دايمى و حكيمانه خداوند در نظام اجتماعى و فردى انسانهاست تا براى آيندگان درس عبرت باشد و در آينه تاريخ، تجسم اراده حقتعالي را بنگرند و تدبير وى را در كيفرها و پاداشها ببينند. در ساير ابعاد نيز همانند اين تحليل امكانپذير است و حاصل آنها اين است:
تمام برنامههاى بينشى و گرايشى در تعاليم وحى براى پندارزدايى، تعميق معرفتها و بالندهشدن اين باورهاست تا انسان به توحيد نظرى بهويژه توحيد ربوبى و عملى بار يابد و در پى آن به توحيد عبادى گردن نهد و از اين صراط مستقيم به قرب حقتعالي نايل آيد.
به همينروست كه انسانِ موحدِ ناب كه ظرف وجودش رويشگاه كلمه طيبه است، در قرآن به درختى تشبيه شده كه سراسر وجودش از ريشه و ساقه و ميوهها، جلوة كلمه طيبه «لا اله الاّ الله» است. ريشه اين درخت ثابت و پابرجاست، باورهاىِ حق بر روى تنه آن جوانه مىزند و فضايل اخلاقى و اعمال شايسته از آن جوانهها منشعب مىگردد و بهصورت ميوه هر دم از آن سر مىزند. قرآن در اين باره مىفرمايد:
آيا نديدهاى كه خدا چگونه مَثَل زده است؟ سخن پاكيزه [= كلمه توحيد و شهادت از روى حقيقت به يكتايى معبود] چون درخت پاكيزه [وصف كرده] است كه ريشه آن [در زمين] استوار و شاخه آن در آسمان است؛ ميوه خود را هر دم بهفرمان پروردگارش مىدهد و خدا براى مردم مَثَلها مىزند، شايد به ياد آرند و پند گيرند.
قرآن كريم در اين تمثيل، كلمه توحيد را درخت طيب با تمام اجزايش مىشناسد بهجاى آنكه كلمه طيبه را بر جزئى از درخت مانند ريشه يا ساقه و يا... حمل كند و اين دلالت بر جايگاه اصلى توحيد در تمام اجزاى نظام دين دارد كه در انسان موحد جلوه مىكند.
بنابراين، معارف قرآن در عرصه جهانبينى و شناختها، عقايد و گرايشها، تكاليف و منشها، جملگى هرمى شكل و در مدار «توحيد» قابل تبييناند، بهگونهاى كه مىتوان نظام معارف وحى را بهصورت هرمى چند وجهى ترسيم كرد كه در رأس آن «توحيد» بهويژه توحيد ربوبى قرار دارد و هر وَجه آن يكى از ابعاد گرايش، بينش و منش را نشان مىدهد و به نوبه خود راه توحيدشناسى و توحيدگرايى (و موانع و رفع آن) را به سَمت رأس هرم نمايان مىسازد.
اصناف مردم در آيات وحى نيز بنابه همين رسم قابل درك است. در محور صعود و سعادت بنا به درجه قرب و ميزان توجه آنان نسبت به رأس هرم نامگذارى شدهاند؛ مانند: متقى، مسلم، مؤمن، قانت، شهيد، صالح و... در محور سقوط و شقاوت نيز بر اساس درجه بُعد و نوع رويكرد آنان نسبت به رأس هرم تعيين مىگردند. مانند: فاجر، فاسق، كافر، منافق، مستكبر و... .
غزالى از زاويه ديگر به حقيقت هرم توحيد راه يافته و به اين نتيجه رسيده كه همه چيز در قرآن در مدار «توحيد» قابل تبييناند وى مىگويد:
و بالجملة، فالعلوم كلّها داخلة في أفعال الله عزّ و جلّ و صفاته و في القرآن شرح ذاته و أفعاله و صفاته و هذه العلوم لا نهاية لها، و في القرآن إشارة إلى مجامعها؛ (غزالى، 1406 ق، ج 1، ص 341) حاصل آنكه همه علوم داخل در افعال خداوند است و در قرآن شرح ذات و افعال و صفات خداوندى است ]بنابراين[ اين علوم، پايانى ندارد و در قرآن به كليات و اصول آنها اشاره شده است.
در گزارشهاى قرآن كريم از محتواى كتابهاى آسمانى گذشته نيز «هرم توحيد» را مشاهده مىكنيم از جمله در آيات 36 تا 55 سوره نجم كه بهنظر مىرسد گزارش فشرده از محتواى صحف حضرت ابراهيم و تورات حضرت موسى است. در اين آيات، تعابير قرآن درباره پارهاى از تعاليم اين كتابهاست و بهطور روشن حضور حكيمانه و دايمى حقتعالي را در تمام عرصهها بدين شكل نشان مىدهد:
«أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى * وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى ... وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنْتَهَى * وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَأَبْكَى * وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْيَا * وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنْثَى... وَأَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى * وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَأَقْنَى * وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى * وَأَنَّهُ أَهْلَكَ عَادًا الْأُولَى... فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكَ تَتَمَارَى؛ مگر او [انسان رويگردان از حق] از آنچه در كتاب موسى است، آگاه نشده است و آيا او به آنچه در كتابهاى نازل شده بر ابراهيم است، آگاه نكردهاند، ابراهيمى كه به وظيفهاش بهخوبى وفا كرد. آيا در آنها اين حقيقت نيامده است كه همه چيز به پروردگارت منتهى مىشود؛ و اينكه تنها اوست كه خنديدن و گريستن را در آدميان پديد آورده است؛ و اينكه تنها اوست كه ميرانده و حيات بخشيده است؛ و اينكه اوست كه دو گونه نر و ماده را آفريده است... و اينكه آفرينش ديگر [پديدآوردن سراى آخرت] بر عهده اوست؛ و اينكه اوست كه توانگرى داده، دولت و مِكنت بخشيده است؛ و اينكه اوست پروردگار ستاره «شعرى»؛ و اينكه اوست كه قوم [هود]، عادِ نخستين را به عذاب هلاك ساخت... پس [اى انسان] در كداميك از نعمتهاى پروردگارت ترديد روا مىدارى.»
براى تبيين روشنتر و ژرفتر و نيز تأكيد بيشتر بر ساختار هرمى تعاليم وحى، آموزههاى زير راهگشاست.
تمام پديدهها در نظام آفرينش «كلمة الله» هستند قرآن مىفرمايد: «قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا؛ (كهف / 109) بگو: اگر دريا براى نگارش كلمات [نشانههاى روشن] پروردگارم مركّب شود، پيش از آنكه نگارش كلمات پروردگارم پايان پذيرد، دريا پايان خواهد يافت، هر چند مانند آن دريا را نيز به مدد آوريم.» باز تمام پديدهها «آيات خداست» و اجزاى قرآن به عنوان كتاب تشريع نيز «كلمات» و «آيات خدايند» پس هر دو از آيات و كلمات ساخته شدهاند. آيه از لحاظ ماهيت و بما هى آيه، شأنى جز نمايشگرى و نمايشدهى صاحب آيه را ندارد. هدايتهاى قرآن در اين زمينه شگرف و زيباست. چون اين كتاب در مواجهه با تبيين نظام تكوين در قالب الفاظ وحى نيز همان تعبير «آيات الله» را بهكار برده است. از جمله در اين آيات كه مىفرمايد: «إِنَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْض ِ لَآيَاتٍ لِلْمُؤْمِنِينَ * وَفِي خَلْقِكُمْ وَمَا يَبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آيَاتٌ لِقَوْم ٍ يُوقِنُونَ * وَاخْتِلَافِ اللَّيْل ِ وَالنَّهَار ِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنْ السَّمَاءِ مِنْ ر ِزْق ٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْريف ِ الرِّيَاح ِ آيَاتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ؛ (جاثيه / 5 ـ 3) همانا در آسمانها و زمين براى مؤمنان نشانههايى است و در آفرينش شما و آنچه را كه از جانوران پراكند، نشانههايى براى اهل يقين مىباشد؛ و نيز آمد و شد شب و روز و آنچه خداوند از آسمان براى روزى [خلق از باران] مىفرستد و زمين را پس از مرگش زنده مىكند و نيز وزش بادها، آياتى براى خردورزان است.»
قرآن در اين آيات از آنچه در آسمان و زمين است از آفرينش انسان، جانوران و... و همه پديدهها را آيات خدا مىداند. آنگاه در ادامه همين آيات، الفاظ تعبيرى از كتاب تكوين را نيز آيات تلاوت شده ناميده، مىفرمايد: «تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ... ؛ (جاثيه / 6) آنها آيات خداست كه به حق بر تو تلاوت مىشود.»
نوعى ديگر از اين همسانى، در مراتبِ دلالتِ آيات كتاب تكوين و تدوين است. توضيح آنكه برخى از آيات قرآن، نص در بيان توحيدند مانند آيةالكرسى (بقره / 255) و آيه شريفه: «شَهدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُوْلُوا الْعِلْم ِ قَائِمًا بالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَز ِيزُ الْحَكِيمُ؛ (آلعمران / 18) خداوند كه در كارهايش عدالت را برپا داشته، گواهى داده است كه معبودى شايسته پرستش جز او نيست و فرشتگان و عالمان نيز بر آن گواهى دادهاند. آرى، معبودى شايسته پرستش جز او كه شكستناپذير و حكيم است، نيست.» و آياتى ديگر از اين دست و يا سوره توحيد كه صدر و ساقة آن در مقام بيان توحيد ذاتى، صفاتى و افعالى است.
سراسر جهان تكوين آيات خداست كه در آن معجزات انبيا بهمنزله نصّ در بيان توحيدند؛ چون امكان هيچ نوع تأويل و توجيهى نسبت به دلالت معجزات بر حقانيت (ادعا و دعوت) آورنده آنان نيست. جز آنكه اساس آن را انكار كنند و سحر بنامند كه ريشه در ستمگرى و استكبار آنان دارد؛ قرآن درباره موضع فرعونيان مىفرمايد:
فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبينٌ * وَجَحَدُوا بهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا... ؛ (نمل / 13 و 14) پس هنگامى كه معجزات ما كه همه بهروشنى حكايت از حقانيت رسالت موسى داشت، به آنان رسيد گفتند: اين جادويى آشكار است. فرعون و اطرافيانش با آنكه دلهايشان به درستى معجزات ما يقين داشت آنها را به ستم و از سر تكبر انكار كردند... .
به هر روى، قرآن از معجزات با تعبير «آيات» ياد مىكند مانند آيه شريفه: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّام ِ اللَّهِ... ؛» (ابراهيم / 5) ما موسى را با نشانههاى خود [معجزات] به رسالت فرستاديم [و به او گفتيم:] قوم خود را از تاريكىهاى گمراهى برون آور و بهسوى نورِ هدايت روانه ساز و روزهاى الاهي را [كه حاكميت خدا بر همه اسباب و عوامل آشكار شد] به آنان يادآورى كن.»
فرازهاى پايانى آيات فراوانى ـ بهطور مشخص مانند آيات سوره نساء ـ نيز با اسما و صفات الاهي ختم مىشود. هر كدام از اين اسما ناظر به محتواى آيهاند و در حكم تعليل براى مفاد آيه محسوب مىشوند اين حقيقت ما را به ساختار تعاليم وحى رهنمون مىكند و نقش «توحيد» را در اين نظام آشكار مىسازد.
با شناخت ساختار معنايى كلنگر نسبت به تعاليم وحى، به نتايجى متعدد و درخشان دست مىيابيم از جمله:
الف) درك انسجام تعاليم قرآنى: در نگاه ابتدايى، محتواى درونى يك سوره را با موضوعات متعدد مىيابيم و در پى آن نوعى گسيختگى بين موضوعات قرآن را مشاهده مىكنيم بهگونهاى كه ـ بهطور نمونه ـ بخشى از آيات يك سوره سخن درباره هستىشناسى و بخشى ديگر بيان تاريخ و سپس ارايه تكاليف و بدون فاصله سخن از جهان آخرت و... دارد. با نگاه هرمى شكل به تعاليم وحى، همه آنها را در اضلاع اين هرم به سمت يك نقطه در رأس آن مىنگريم؛ بهگونهاى كه رأس اين هرم، حضور معنادار حقتعالي را در همه اضلاع با جلوههاى اراده وى، نشان مىدهد. در اين زمينه كافى است يكى از سورههاى قرآن به ويژه سورههاى «طُوال» و «مئين» را با همين نگاه، تلاوت كنيم تا اين انسجام را بهطور عينى بيابيم.
ب) شناخت ماهيت نهضت انبيا: بر اساس «هرم توحيد» مىتوان ماهيت نهضت انبيا را شناخت. نهضت انبيا ماهيتى صرفاً توحيدى دارد. آنان انسانهاى معصوم (در تلقى و درك تعاليم وحى و اجراى آموزههاى دين حق) و منصوب از ناحيه حقتعالي براى عينيتبخشيدن به اراده خداوند در زمين بودهاند. اهداف، خطمشىها و شيوههاى حركت اصلاحى آنان نيز بر همين مبنا تبيين مىگردد. بهطور نمونه چون به اهداف بعثت انبيا در خطبة اول نهجالبلاغه بنگريم، آن را با عباراتى ژرف و زيبا چنين مىيابيم:
«فَبَعَثَ اللهُ فيهم رسلَه... لِيستأدُوهم ميثاقَ فِطرتِه وَيذَكِّروهم مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ وَيحتَجُّوا عَليهم بالتّبليغ وَيثِيروا لَهم دَفائنَ العَقولِ وَيرُوهُم الآياتِ المَقَدَّرَةَ... ؛ پس خداوند در بين آنان [= مردمان] پيامبرانى فرستاد تا پيمان فطرتش را كه در سرشت آنان بود، بگزارند و نعمت فراموش شدهاش را به يادشان آرند و با تبليغ [پيامهاى حقتعالي] بر آنان احتجاج كنند و خردهاى دفن شده [در زير غبار كفر و شرك] را برانگيزند و آيات قدرت حقتعالي را به ايشان بنمايانند.»
چنانكه ملاحظه مىكنيد مدار اصلى و هسته مركزى اهداف بعثت انبيا «توحيدشناسى و توحيدگرايى» است. انبيا، پيمانِ فطرت توحيدى انسان را مىطلبند و نعمت فراموش شده پروردگارشان را يادآور مىشوند و با تبليغِ يگانهپرستى بر آنان احتجاج مىكنند و خردهاى دفن شده را براى رؤيت آيات آفاقى و انفسى حقتعالي، بر مىانگيزند. بنابراين، انبيا كه خود نمونه روشن از حيات موحدانهاند، مبعوث شدند تا هرم توحيد را احيا كنند، خرافهها و پندارها را بزدايند، شرك و غفلت از پروردگار را كه ريشة همه شقاوتها و سقوطهاى انسان است، در همه ابعادش براندازند و آدمى را در مسير توحيد كه منشاء همة سعادتها و كمالهاى اوست به راه اندازند، پس اصلاح واقعى امور انسانها جز در سايةقرب خدا معنا و مفهوم نمىيابد واِلاّ انبيا نسخهاى ديگر براى اصلاح و نجات انسان، ارايه مىكردند.
از همين جاست كه مىگوييم: خدمتى كه انبيا و در پى آن معصومان از اوصياى آنان به بشريت كردند، هيچ كس نكرده و نمىكند بلكه از كسى اين امر خطير ساخته نيست جز آنكه در حد خود از مكتب انبيا دراينباره الهام گرفته باشد.
از آنچه گفته شد به يگانه هدف نهايى نهضت انبيا ـ و در پى نهضت جهانى امام مهدى# كه احياگر منطق انبياست ـ و چيزى جز «احياى توحيدشناسى و توحيدگرايى» آدميان نيست، راه مىيابيم و ساير اهداف حكومتى و غير حكومتى آنان را در سايه همين هدف مىنگريم. بنابراين، مىتوانيم بگوييم: اهداف رسالت انبيا، پلكانى و در طول يكديگرند و هر كدام براى رسيدن به ديگرى پىريزى مىشوند؛ اما آغاز و انجام اين اهداف توحيدگرايى و پيرايش شركورزى است، همان كه شعار همه انبيا در همه مراحل دعوتشان بوده و لحظهاى از آن غافل نبودهاند. قرآن در آيات متعدد با تعبير واحد چنين خبر داده كه انبيا ازجمله حضرت نوح، شعيب، صالح، هود با يك منطق به تمام انسانها گفتهاند: «... يَا قَوْم ِ اعْبُدُوا اللَّهَ...»؛ اى قوم من تنها بندگى خدا كنيد.» (بنگريد به: مؤمنون / 23؛ اعراف / 65 ، 73 و 85 ؛ هود / 50، 61 و 84 .) هر كدام از انبيا با درك معصومانه خود از خواستههاى خداوند كوشيدهاند تا هدف از آفرينش انسان و جن را كه عبوديت حقتعالي است بهطور واقعبينانه و بهدور از خطا تحقق بخشند. قرآن مىفرمايد: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛ (ذاريات / 56)؛ من جنيان و آدميان را جز براى اينكه مرا بپرستند، نيافريدم.» چه اينكه هدف اصلى فرود كتب آسمانى ازجمله قرآن نيز، همين آموزه است. قرآن مىفرمايد: «هَذَا بَلَاغٌ لِلنَّاس ِ وَلِيُنذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ؛ (ابراهيم / 52) اين ابلاغى است براى مردم تا [حقايق روشن شود و مردم] بهوسيلة آنها بيم داده شوند و بدانند كه خدا، معبودى يگانه است و صاحبان خرد نيز متذكر گردند.» باور به يگانگى معبود و انجام عبادت حقتعالي مبتنى بر باور به توحيد نظرى و به طور خاص توحيد ربوبى است.
ج) نسخه كمال و فلاح آدمى: انسان، سرشته به فطرت توحيدى و حيات او همزاد با پيمان «فطرة الله» است. قرآن مىفرمايد: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّين ِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا...» (روم / 30) خداوند در اين آيه به پيامبرش ـ و در حقيقت به آدمى ـ دستور مىدهد روى خود را به سوى اين دين [تسليم خدابودن] بگرداند و بىآنكه به راست و چپ گرايش يابد، تنها به آن چشم دوزد و بر اين دين، پايدار باشد. دينى كه فطرت الاهي آدمى، وى را به آن گرايش مىدهد، و خداوند همه انسانها را بر آن آفريده است. در خطبه اول نهجالبلاغه مىفرمايد: خداوند، انبيا را در ميان مردم مبعوث كرد تا «لِيستأدُوهُم ميثاقَ فطرته، تا پيمان فطرت را از آنان بستانند.» از امام على× در تعبير ديگر چنين مىبينيم: «وكلمة الإخلاص ِ فإنّها الفِطرة؛ لا اله الاّ الله، همان فطرت [آدمى] است.» (خطبه 160) به همينرو، انسان تنها و تنها در سايه بازيافت از معرفتِ فطرت توحيدى خويش، خود را مىيابد و چون اين فرايند را با تعميق معرفت و باور همراه با عمل به تكاليف، گسترش دهد، به تدريج با تمام وجود متوجه پروردگار خود مىشود و باور مىكند، همه چيز جز ذات اقدس حق، فقير محض و فانىاند و در هستى جز خداوند، هيچ چيز منشاء اثر نيست. همين توجه و باور، پايه اصلى كسب تمام كمالها و فلاحهاى اوست. (طباطبايى، بيتا، ج 1، ص 361 ـ 358) در برابر اين فرايند، سخن از «نسيان» فطرت است. انسان با اين فراموشى از خود بيگانه شده به ورطه خسارت و سقوط در مىآيد به تعبير قرآن كه مىفرمايد: «... نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ... ؛ (حشر / 19) آنان خدا را فراموش كردند، پس خداوند، آنان را از ياد خودشان بُرد.» اين معادله بهصورت قضيه موجبه و عكس نقيض آن، بسى راهگشاست، قضيه موجبه آن «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» است و عكس نقيض آن «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» (توبه / 67) مىباشد.
از اين دو معادله مىتوان چنين نتيجه گرفت: آيات وحى در قلمروهاى گوناگون «هستىشناسى»، «سرگذشت گذشتگان»، «فرجامشناسى»، «راه و راهنماشناسى» و «برنامههاى عملى» كه در قالبهاى گوناگون، تعليم، تذكار، موعظه، جدال و... بيان شده است، جملگى براى حفظ و شكوفايى معرفت و باور به «توحيد» فطرى است كه در پى آن همه سعادتها را بر مدار «تقوا الله» رقم مىزند.
بر همين اساس بايد نخستين گام را «معرفت الله» دانست كه در كلام امير بيان به آن تصريح شده، مىفرمايد: «أوّل الدين معرفتُه وكمالُ معرفتِهِ التّصديقُ به... ؛ سرلوحه دين و نخستين گام ديندارى، شناخت اوست و درست شناختن و كمال آن، باور داشتن اوست.» (نهجالبلاغه، خطبه 1)
د) نسخه پالايش رذايل و پيدايش و رشد فضايل: اصلاح پايدارِ خُلق و خوىها به اصلاح مبانى آن يعنى اصلاح باورهاى نادرست و تعميق باورهاى درست بستگى دارد چون نوع ديدگاه و عقايد هر فرد، منش اخلاقى او را شكل مىدهد. به اين نكته در نظام اخلاقى اديانِ توحيدى از جمله اسلام توجه اساسى شده است. بر همين اساس توحيد كه زيربناى اصلى اين نظامهاست با تار و پود مكتب اخلاقى آنها پيوند خورده و به آن مبنا و اعتبار مىبخشد. ايمان به خدا حسن فاعلى را مىسازد و پشتوانه اخلاق را فراهم مىآورد.
نيت از سنخ آگاهى است و درجه ارزش كار به درجه آن بستگى دارد؛ كارى كه با نيت قرب به خدا صورت پذيرد، والاترين ارزشها را خواهد داشت. خداباورى موجب بهرهمندى از امدادهاى تضمينى است كه آدمى هر دم در مسير پرفراز و نشيب تهذيب نفس به آنها نياز دارد. در اين ميان نقش باور به «توحيد» در تحريك انسان كليدى است. مشكل آدمى در شناخت فضايل و رذايل نيست؛ بلكه در نيرويى است كه او را براى پيدايش و رشد فضايل و كاهش و پالايش رذايل تحريك كند. بايد اين محرك به قدرى نيرومند باشد كه انسان را در خَلوت و جَلوت و در همه عرصهها تا نقطه نهايى پيش برد.
اين محرك را با اين اوصاف فقط در حوزه خداباورى مىيابيم از جمله: «اميد به پاداشهاى خداوند» و «خوف از كيفرهاى او» در دو جانب خوف و رجا، «محبت به حقتعالي» كه موجب آراستن محب به اخلاق محبوب است، احساس «حضور در محضر خداوند» كه در تمام زواياى آشكار و پنهان آدمى را به اصلاح فرا مىخواند و بالاخره «درك توحيد افعالى» كه رهآورد ويژه قرآن است و عالىترين سطح را براى آراستگى جان به اوصاف پسنديده، رقم مىزند. محصول اين محرك (درك توحيد افعالى) تربيت بندگان صالح و مقربى است كه مكارم اخلاق در زندگىشان موج مىزند. در واقع اين محرك كه به تعبير علامه طباطبايى نسخه منحصر به فرد قرآن براى بشريت است (پيشين) به جاى آنكه احساس نياز به كسب فضايل و پالايش از رذايل پديد آورد، انگيزههاى نيرومند و پايدار مىسازد تا از اول گَرد رذايل بر دل او ننشيند و مانعى بر سر رشد فضايلش پديد نياورد، نمونهاى از اثر اين محرك را در زواياى زندگى انبيا و از جمله حضرت يوسف× مىنگريم. (نجارزادگان، 1388، ص 104 ـ 39)
پس بر مصلحان و مربيان جامعه است، بر اساس راهبرد «هرم توحيد» برنامهريزى كنند و از ارايه نسخههاى ديگر بپرهيزند. چون هر چند ممكن است نسخههاى ديگر نتيجه دهد اما موقتى است و خسارت آن حداقل در تداوم حيات آدمى در جهانى ديگر ـ كه وقوع آن قطعى است ـ برملا خواهد شد.
ساختار تعاليم وحى را به سه نوع مىتوان دستهبندى كرد: «ساختار دلالى» كه به بررسى انواع دلالتهاى الفاظ قرآن بر معنا و مراد مىپردازد و در پى فهم كلام خداست. «ساختار صنفى» در جستجوى تقسيمبندى آيات به اصناف گوناگون است. اين فرايند با الهام از روايات و يا اجتهاد قرآنپژوهان صورت مىپذيرد و در آن تمام آيات طبقهبندى مىشوند.
«ساختار معنايى» در دو سطح جزءنگر و كلنگر، راهيافتى براى حضور ضابطهمند به ساحت مقدس قرآن و رفع برخى از شبهات است.
ساختار معنايى جزءنگر در روش تفسير قرآن به قرآن، كارايى فراوان دارد. چون در اين روش، بايد آياتى كه به لحاظ معنا، مفسِّر آيات ديگرند را شناخت.
ساختار معنايى كلنگر، تمام آيات قرآن را در هرم چند ضلعى به تصوير مىكشد. در رأس اين هرم كلمه طيبه «لا اله الاّ الله» است و اضلاع اين هرم هر كدام از رأس هرم معنا و مبنا مىگيرند. با درك اين ساختار، گسيختگى بدوى در موضوعات درونى يك سوره يا درون كل قرآن، رخت بر مىبندد. ماهيت نهضت انبيا آشكار مىشود و زير ساخت نسخه فلاح و اصلاح فرد و جامعه نمايان مىگردد.
قرآن كريم.
نهجالبلاغه، گردآورى سيد رضى، ترجمه سید جعفر شهيدي.
1. ابنجزى، محمد بن احمد، (1415 ق) التسهيل لعلوم التنزيل، بيروت، دارالكتب العلميه.
2. ابنعاشور، محمدطاهر، (بیتا) التحرير و التنوير، ليبى، الدار التونسيه للنشر.
3. ابنمغازلى، على، (1403 ق) مناقب الامام أميرالمؤمنين على بن ابى طالب×، تحقيق محمدباقر المحمودى، بيروت، دار الاضواء.
4. جوادىآملى، عبدالله، (1382) سرچشمه انديشه (مجموعه مقالات و مقدمات قرآنى)، قم، اسراء.
5. ــــــــــــــــــــــــــــ ، (1378) تفسير موضوعى «قرآن در قرآن»، قم، اسوه.
6. حسكانى، عبيدالله، (1411 ق) شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، تحقيق محمدباقر المحمودى، قم، مجمع احياء الثقافه الاسلاميه.
7. حكيمى، محمدرضا و ديگران، (بيتا) الحياة، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
8. خرمشاهي، بهاءالدين، (1377) دانشنامه قرآن و قرآنپژوهي، به کوشش بهاءالدين خرمشاهي، تهران، ناهيد و دوستان.
9. خويى، ابوالقاسم، (1363) البيان فى تفسير القرآن، طهران، دارالكتب.
10. زركشى، بدرالدين، (بيتا) البرهان فى علوم القرآن، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، ج 2، بيروت، دارالمعرفه.
11. سيوطى، جلالالدين، (بيتا) الاتقان فى علوم القرآن، بيروت، دارالندوه.
12. طباطبايى، محمدحسين، (بيتا) الميزان فى تفسير القرآن، قم، منشورات جماعه المدرسين.
13. طبرسى، فضل بن حسن، (1415 ق) مجمعالبيان، بيروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات.
14. عياشى، محمد، (بيتا) تفسير العياشى (كتاب التفسير)، تصحيح هاشم الرسولىالمحلاتى، طهران، المكتبه الاسلاميه.
15. غزالى، ابى حامد محمد، (1406 ق) احياء علوم الدين، بيروت، دارالكتب العلميه.
16. فتحى، على، (1388) «مبانى قرآنى تفسير قرآن به قرآن»، مجله معرفت، ش 136، سال 18، مؤسسه آموزش و پژوهش امام خمينى+.
17. قمى، علي بن ابراهيم، (1404 ق) تفسير [المنسوب إلى] القمى، تصحيح سيدطيب موسوي جزايري، قم.
18. كلينى، محمد بن يعقوب، (1388 ق) الكافى، تصحيح علىاكبر الغفارى، طهران، دارالكتب الاسلاميه.
19. مجلسى، محمدباقر، (1398 ق) بحارالانوار، طهران، المكتبه الاسلاميه، الطبعه الثانيه.
20. مركز الثقافة والمعارف القرآنية، (1375) علوم القرآن عند المفسرين، فصل اصناف الآيات و مقاصدها، ج 1، قم، مكتب الاعلام الاسلامى.
21. نجارزادگان، فتحالله، (1388) رهيافتى بر اخلاق و تربيت اسلامى، قم، دفتر نشر معارف.
*. دانشيار گروه معارف اسلامي دانشگاه تهران.
Email: Najarzadegan@ut.ac.iR
1. در خطبه اول نهجالبلاغه نيز به نوعى به تقسيمبندى آيات از نظر دلالت اشاره شده است. امام مىفرمايد: «كتابَ ربِّكم فيكم مُبَيِّناً حلالَه وحرامَه و فرائضَه و فضائلَه و ناسِخَه و منسُوخَه و رُخَصَه و عَزائمَه و خاصَّه و عامَّه و عِبَرَهُ و أمثالَه و مُرسَلَه و مَحدُودَه و مُحكمَه و مُتشابهَه. مُفَسِّراً مُجمَلَه و مُبَيِّناً غوامضَه؛ كتاب پروردگارتان در دسترس شماست، حلال و حرام آن، واجب و مستحباش، ناسخ و منسوخاش، رخصت و عزيمتاش، خاص و عامش، پند و مَثَلهايش، مطلق و مقيدش و محكم و متشابهش آشكار و هويداست. مجمل آن تفسير شده و دشوارش تبيين شده است».
1. در اين مقدمه چنين مىخوانيم: «فالقرآن منه ناسخ و منه منسوخ و منه محكم و منه متشابه و منه عام و منه خاص و منه تقديم و منه تأخير... و منه ما تأويله في تنزيله و منه ما تأويله مع تنزيله و منه ما تأويله قبل تنزيله و منه ما تأويله بعد تنزيله... .» (بنگريد به: قمى، تفسير ] المنسوب إلى[ القمى، ج 1، ص 22.)
1. براى توضيح بيشتر درباره نظريه نزول هفت حرف و درك ديدگاهها، بنگريد به: مؤدب، بيتا، ج 1، ص 238 ـ 125.